NaZaNiN jOoN
شونـــــصد بــــار عرض کردم مخاطب خـــــاص نداره متنـــــام چون هـــیشکی ارزش خــــــاص بودن نداره

 

 

لالایی شـو ما خوندیم

رفت تو بغل یکی دیـگه خوابید ...!

 

 

 

 

بـه “بعضیا‏”‏ بایـد گفـت : قربونـت !

یـه برنامــه بـزار دیـگه نبینمت …

 

 

 

 

پشته ســر بعضی ها نبایــد با کاســه آب بـریـزی ،

بایـد ” سـیفون” رو بکشی …

 

 

 

 

بر عکس فلش مموری ها که روز به روز کوچکتر می شوند و پرظرفیت تر

بعضی آدم ها روز به روز بزرگتر میشن و بی ظرفیت تر …

 

 

 

 

حوایـت مـیشدم اگر ســیب سـرخی داشتی ،

ولی حیف کــه آدم نیستی …

 

 

 

 

دیگر عاشقانــه نمینویسم …

اگر نوشتم مخاطب خاص نـدارد ،

چون کسی ارزش خاص بـودن را نـدارد !

 

 

 

 

آدم باید بی لیاقت هارو هم دوست داشته باشه ،

آخه گناه دارن هیشکی دوسشون نداره ، میگن بی لیاقتن دیگه !

آهای با توام ،

اگه دوستت دارم فقط برای اینه کــه دلــم برات میسوزه چـون بی لیاقتی …

 

 

 

 

 

بـه سـگ استخون بـدی دنبالت راه مییفته و دورت میکنه

آخه لعنتـــی

مــن که به تـو دل داده بودم …

 

 

 

 

 

سخت نگیر …

نه زندگی رو …

نه یخه ی ما رو …

حالام ول کن (یخه رو عرض می‌کنم)

ما از شما یه دل دزدیدیم که در اسرع وقت پستون میدیم ،

شما از ما یه دلیل دزدیدین کــه

اگه پسمون ندین نمی دونیم به چه دلیل باس زندگی کنیم !

 

 

 

 

 

 

به سلامـتی کسی که نمی شناستت اما نوشته هاتو میخونه
تا از درونت با خبر بشه و زیرش لایک میزنه ونظرمیده نه واسه اینکه خوشـش اومده…
واسه اینکه بهت بفهمونه که تنهـــــا نیستی…
 

 

 

 

 

 

سَر میز شامـ ـ
یاבت ڪه می اُفتم بغض میکُنَمـ ـ
ا‌‌َشکــ در چِشمانَمـ حلقهـ میزَنَد
هـ ـمهـ مُتِعَجِبـ نِگاهَـَمـ میکُننَد…
لبخند میزنَمـ و میگویَمـ :
چقدر داغ بود!

 

 

 

 

 

بالشــــت خودم را ترجیــــح میدهــــم،
چــرا که شانه های امـــروزی مثل بالشـــت های مسافـــرخانه اند،
خوب میدانـــم سـرهای زیـادی را تکیــه گاه بودنــد!

 

 

 

گراهام بل عزیز
تلفنی که زنگ نمیخورد که نیازی به اختراع نداشت!
حوصله ات سررفته بود”چسب_ قلب”اختراع میکردی
می چسباندیم روی_این ترکهای قلب مان
وغصه زنگ نخوردن تلفنی،که اختراعش نکرده ای رانمی خوردیم…
ساده بگویم گراهام بل عزیز
حال_این روزهای_مرا توهم مقصری…

 

 

 

 

 

حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .
آن را هـــر جایــــے نگــذار!
ایــن روزهــــــا دل را میــدزدند . . .
بــعد ڪہ بہ دردشـــان نـخــورد
جـای صـــندوق پـستـــ آنــــرا در سطل آشـــــغال مے اندازند !
و تــو خوبــ مـیـــــدانے دلے که اَلمثنے شد!
دیــگر دِلــــ نمـیشود!

 

 

 

 

 

 

 

این روزها …
بیشتر از قبل حال همه را می پرسم…
سنگ صبور غم هایشان میشوم….
اشک های روی گونه هایشان را پاک می کنم….
اما…
یک نفر پیدا نمیشود که دست زیر چانه م بگذارد
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تو برام بگو
چی شده ؟؟؟

 

 

 

 

 

نیوتن اگر جاذبه را میفهمید معشوقه اش از درخت متنفر نبود و در دفتر خاطراتش نمی نوشت: اشکهای من هم به زمین می افتاد اما تو سیب را ترجیح دادی…

 

 

 

 

تا بر میدارمش از تو مینویسد،مانده ام این “خودنویس” است یا ” تونویس”

 

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

امیر مهدی
ساعت15:11---16 فروردين 1392
گفت : یا من یا سیگار
گفتم : با سیگار میرقصم میچرخم تاب میخورم
و من لذت همخوابگی را به یک نخ سیگار فروختم
تو مرا به هم آغوشی می خوانی
نمیدانی که من از یک نخ سیگار بیشتر از هم آغوشی لذت میبرم
نظرات (0)


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,5:6به قلم: نازنین جوون ™